مرا نه سر نه سامان آفریدند/ پریشانم پریشان آفریدند/ پریشان خاطران رفتند در خاک/ مرا از خاک ایشان آفریدند. این را میخواند و گفتوگوی ما آغاز میشود.
گپ و گفت اینبار ما با زینب بیات، نویسنده، تهیهکننده و گوینده رادیو دَری است. او از نسل دوم مهاجران افغانستانی و از شاعران خوش قریحه فارسیزبان است. بیات ساکن منطقه9 است اما ارتباط تنگاتنگ او با موضوع مهاجران و محلاتی مانند گلشهر باعث شد تا ساعتی پای حرفهایش درباره جغرافیای گلشهر بنشینیم. او همسر محمد کاظم کاظمی، شاعر مطرح افغانستانی ساکن ایران، است.
متولد سال 1354 در دشت برچی ولایت کابل است. زینب سالهای کودکی را در کوچهپسکوچههای همین دشت پشت سر گذاشته است. سپس پدرش به مشهد میآید و سالهاست که ساکن اینجا هستند.
از کلاس چهارم به بعد را در مشهد درس میخواند. تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه فردوسی و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی پشت سر میگذارد. بعد از آن در رادیو دَری با عنوان گوینده، نویسنده و تهیهکننده آغاز به کار میکند. از سالهای نوجوانی و دوران راهنمایی به فعالیت در رادیو علاقهمند میشود. میگوید: از سال 1371 سالهای پایانی دبیرستان فعالیتم را با رادیو شروع کردم.
او خاطرات زیادی از گلشهر دارد و میخواند: گلشهر، چشمهای تو باغ جنان من است... گلشهر برای مهاجران مقیم خراسان رضوی و مشهد به یک نماد فرهنگی تبدیل شده است و جایگاه ویژهای دارد و در وجودشان ثبت شده است. آنچه ارتباط من را با گلشهر بیش از پیش کرد وجود فرهنگ و ادبیات بود.
مرکزیت فرهنگی گلشهر باعث شد تا پای من به این فضا باز شود. دفتر دُر دَری که شاعران برجستهای همچون ابوطالب مظفری را در خود دارد نیز باعث شد که رفت و آمدم به محدودههای مهاجرنشین بیشتر شود.
به اعتقاد او گلشهر برای او و همردیفانش مترادف با بالندگی و رشد است. یکی از دلایلش هم این است که نمایشگاههای هنری مهاجران همه در گلشهر برگزار میشود
به اعتقاد او گلشهر برای او و همردیفانش مترادف با بالندگی و رشد است. یکی از دلایلش هم این است که نمایشگاههای هنری مهاجران همه در گلشهر برگزار میشود.
میگوید: استاد محمدحسین جعفری خانه هنر را در گلشهر بنا نهادند که پاتوق هنرمندان افغانستانی است و بین مهاجران سرآمد است. قشر زحمتکش مهاجران افغانستان نیز در همین گلشهر زندگی کردند و میکنند. این محدوده برای گردشگران هم جاذبه دارد. آنچه گلشهر را گلشهر کرده است و احساس وطن بودن در آنجا میکنیم، فقط بخش ظاهریاش نیست.
بخش ظاهری شامل غذا، لباسهای محلی، دکان و مغازهها میشود اما آنچه اینجا را با سایر محلههای مهاجرنشین متفاوت کرده است، در وجود خود آدمهایش نهفته است. چه خانوادههایی که از افغانستان آمدهاند و هنوز آن رنگ و بو و رایحه شرقی را در وجودشان حفظ کرده و هنوز گنجینهای از سنتهای افغانستانی را در خود دارند و چه کسانی که در گلشهر متولد شدهاند و در همان فضا رشد کرده و نفس کشیدهاند. در مردم گلشهر رنگی از آدمها را میبینیم که صبر، تحمل و ساختن را در وجود خود دارند.
از او میپرسم در سالهای اخیر حال و هوای مهاجران بهتر شده و اعتماد به نفس بیشتری دارند. چه اتفاقی افتاده است؟ میگوید: ارتباط خوب مهاجران با مردم مشهد یکی از این دلایل است. تعامل و ارتباط انسانی که بین مهاجران و مشهدیها از همان ابتدا شکل گرفته و حتی به ازدواج هم ختم شده است، این رابطه را به موفقیت رسانده است.
ایران سالهای سال برای مردم افغانستان، نمادی از پناه داشتن بوده است و اینجا را از خود میدانند. به این الفت توجه کنیم و آن را نگاه داریم.
بیات خاطرهای میگوید که نشان از سختی زندگی مهاجران دارد: همین چند روز اخیر که به تهران رفته بودم همسرم به من پیام داد که سیمکارتم به نام خودم شده است. بهنام کردن سیمکارت به نام خودمان مسئلهای ساده است اما برای مهاجران سختیهای زیادی به همراه دارد. به لطف خدا و مسئولان این مسئله حل شد.
ضمن اینکه مهاجران افغانستانی بار زندگی را خودشان بر دوش میکشند. مردمان زحمتکشی هستند و انتظار بیشتری ندارند. فقط تسهیلاتی برای زندگی روزمره میخواهند مثل ثبتنام راحتتر در مدارس، ایجاد حساب بانکی و سیمکارت به نام خود و مسائلی از این دست.
مورد بعدی که این شاعر افغانستانی از آن صحبت میکند حضور سه نسل از مهاجران در خاک ایران است. از این میگوید که حتی نسلهای گذشته افغانستانیها هماکنون در همین سرزمین به خاک سپرده شدهاند و نسل سوم اینجا متولد شدهاند و اصلا افغانستان را ندیدهاند.
به همین دلیل این پرسش را مطرح میکند که چطور میتوان به آنها مهاجر گفت؟ آنها با همین زبان حرف میزنند و با همین رسم و رسوم زندگی میکنند ای کاش بتوان به آنها هویت ایرانی داد و آنها را از بلاتکلیفی و سرگردانی درآورد. خواهرانم ازدواج کردند و فرزندانشان اینجا به دنیا آمدند و چون فرزندان نمیتوانستند اینجا گواهینامه بگیرند به کشور بعدی مثل آلمان مهاجرت کردند.
اینها سرمایه ایران هستند. فرزندی که اینجا به دنیا آمده و زبان، فرهنگ و مذهبش مثل ایرانیهاست و متعلق به فرهنگ خراسان بزرگ است، چرا باید از اینجا برود. ریشههای ما به یک خاک و یک فرهنگ میرسد.
او درباره موضوع برنامههای رادیوییاش میگوید: گلشهر و ساکنانش همیشه یکی از سوژههای برنامههای ما بودهاند. برای بیشتر گفتوگوها به این محدوده میرویم. اگر با شاعر، نویسنده یا خانواده موفق گفتوگو کردیم، ساکن گلشهر بوده است. نام این جغرافیا در علم، ادبیات و هنر میدرخشد و اولین انتخاب ما برای گفتوگو با مهاجران موفق از همینجاست.
آنها همیشه حرفی برای گفتن دارند. برای صحبت با یک خانواده معمولی اما زحمتکش به کوچهپسکوچههای گلشهر سر میزنیم. طاهره امیری یکی از دوستانم که اکنون در سوئد زندگی میکند یکی از این نمونههاست. او و تک تک اعضای خانوادهاش با زحمتکشی، صبوری و استعدادی که داشتند از همین گلشهر به موفقیت رسیدند.
زینب خانم میگوید: اگر ساکنان سایر محلات مشهد، بیشتر از گذشته به گلشهر رفت و آمد کنند و آنجا را ببینند ثمرات زیادی خواهد داشت. مردم دیگر نقاط شهر اگر از طریق رسانه با گلشهر آشنا شوند از آنجا بازدید میکنند. شبکه چهارم سیما چندی پیش از زندگی همسرم محمد کاظم کاظمی مستند تهیه کرد که بخشی از آن مربوط به گلشهر بود.
این بخش بسیار عالی بود. بعد از پخش مستند بازخورد آن را دیدیم. خیلیها میگفتند چقدر این گلشهر خوب بود و فکر نمیکردیم اینگونه باشد. به مشهد بیاییم به گلشهر سر میزنیم. بارها مهمانانی را به اینجا بردهام. حضور ایرانیان و قدمزدن آنان در فضای فرهنگی گلشهر یعنی همدلی، یعنی ما شاخههای توأمان سیبیم و دور نیست بار دیگر شکوفه بیاوریم.